بعد از سه سال، دوباره تصمیم گرفتم که برم پیش دکتر روح :)
کلی حرف زدم... کلی از احساساتم گفتم... اینکه حس میکنم که چقدر ضعیف شدم و دور شدم از ایده آلم... ولی مرورشون برام دردناک بود چقدر! هنوزم تو همون حال و هوام...
قرار شده فعلا چند جلسه صحبت کنیم تا به یه درک مشترک از شخصیت من برسیم و بعد attack بزنیم به دردهام!
کلی فکر و برنامه تو سرمه! دلم میخواد کلی کار انجام بدم، مقدماتشون رو هم چیدم ولی در عین حال حس هیچ کاری رو ندارم. احساس پوچی میکنم، کمیتا قسمتی...
" دلت آشوب است...
و در این میان اگر خیلی شانس داشته باشی، بغضت میترکد و قطرههای اشک بی هوا سر میخورند روی گونههایت و خیس میشوی!
خیس میشوی و زمین لیز میشود و با اخرین سرعت ممکن هم که بدوی، نمیتوانی فرار کنی...
چون زمین میخوری!
سخت تر و محکم تر از قبل...
حالت خراب میشود! "
مرحوم محمد رضا شجریان در گذر زمان ( موقت )